خواب دیدم خواب اینکه مرده ام خواب دیدم خسته وافسرده ام
بالش زیر سرم از سنگ بود غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد زان میان یک تن خریدارم نشد
هر که آمد پیش حرفی راند ورفت سوره حمدی برایم خواند ورفت
نه شفیعی نه رفیقی نه کسی ترس بود ووحشت ودلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟ آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟
ای گنه کار سیه دل بسته پر نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو کارهای نیک و زشتت را بگو
گفتم عمر خود کردم تباه نامه اعمال من گشته سیاه
ما که ماموران از حق داوریم اینک تورا جهنم میبریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود دست وپایم بسته در زنجیر بود
ناگهان الطاف حق آغاز شد از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان نور پیشانیش فوق کهکشان
بر سرش دستار سبزی بسته بود در دلم مهرش عجب بنشسته بود
?دوملک سر را بزیر انداختند بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه آمده اینجا حسین فاطمه
گفت آزادش کنید این بنده را خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا اینچنین تنها شده کام او با تربت من واشده
مادرش او را با عشقم زاده است گریه کرده بعد شیرش داده است
اینکه میبینید در شور است و شین ذکر لالایش بوده یا حسین
اینکه در پیش شما گردیده بد جسم وجانش بوی روضه میدهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت ارتباط تنگی با عباس داشت
هر چه باشد او برایم بنده است او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر وبویش میدهم پیش مردم آبرویش میدهم
آری آری هر که پابست من است نامه اعمال او دست من است